menu

ثبت آگهی رایگان

کپنهاگ، چندگامی در دیروز و امروز

محمود اسماعیل نیا این یادداشت محصول تأثرات بصری و تأملات ذهنی کسی است که برای نخستین بار،دیدار کوتاهی از کپنهاگ داشته است. اهتمام مسئولان این شهر نسبت به حفظ بناهای قدیمی در کنار تلاش هدفمند برای همزیستی و پیوند سبک های کهن و مدرن معماری، حس خوشایند هویت مندی تاریخی و گذران زندگی امروز در بافت و زمینه دیروز را در ذهن می نشاند. نخستین چیزی که با پرسه زدن در کپنهاگ و تماشای بناهای باشکوه و قدیمی اش به ذهنم آمد این بود که کپنهاگ شهری است که هویت تاریخی مشخصی دارد. در بخش های مختلف شهر ساختمان هایی با سبک معماری جدید کم نیست، ولی در سراسر شهر، به ویژه در بخش مرکزی و قدیمی آن، بناهای قدیمی به شکلی چشمگیر در نظر می آیند. یکی از مهندسان ایرانی مقیم دانمارک در مورد میزان اهتمام مسئولان شهری برای حفظ بناهای قدیمی، می گفت که در دانمارک علاوه بر حفظ بناهای تاریخی و میراث فرهنگی، اساسا شهرداری ها به ندرت و با دشواری اجازه تخریب بناهای قدیمی را می دهند. بلکه اولویت با تقویت فنی بناهای قدیمی و بازآرایی نمای آنها بر همان سبک وسیاق نخستین است؛ بنابراین محل کار یا سکونت بسیاری از مردم این کشور بناهایی است که بعضا 200 ، 300 سال از عمر آنها می گذرد. هر یک از این ساختمان های باشکوه و قدیمی، به عنوان تجسم و تجسد بخشی از تاریخ این کشور، شخصیتی سالمند بودند که باوجود سکوت پُراُبهتشان، گفتنی های زیادی از گذشته ها در دل داشتند. حفظ وضعیت بناهای قدیمی به همان صورت نخستین به اندازه ای اهمیت دارد که در مواردی مانع استفاده از امکانات و تجهیزات جدید در آن می شود. در بازدیدی که از مرکز اسناد ملی دانمارک داشتم متوجه شدم که برای حفظ این ساختمان قدیمی از کارگذاشتن آسانسور یا پله برقی در آن خودداری شده است. نکته دیگری که درباره معماری کپنهاگ جلب توجه می کرد، تلاش برای برقراری توازن و پیوند میان جلوه های سنتی و مدرن بود؛ به ویژه در دو بنای معروف کپنهاگ، یعنی مرکز هنرهای معاصر و کتابخانه سلطنتی ، این همزیستی یا درهم تنیدگی سنت و مدرنیته به روشنی قابل مشاهده بود. در بخش قدیمی شهر، کلیسایی عظیم وجود دارد که بر دیوار جانبی آن پارچه نوشته ای بزرگ آویخته و روی آن جمله عجیبی نوشته شده است: من کلیسا نیستم . این بنا که قدمت آن به قرن سیزدهم میلادی می رسد، زمانی سومین کلیسای بزرگ کپنهاگ موسوم به کلیسای نیکولای مقدس ، بوده است، ولی در طول قرون گذشته حوادث مهمی به خود دیده و سرانجام با عنوان تالار هنر نیکولای به مرکز هنرهای معاصر دانمارک تبدیل شده است. مشاهده نمای سنتی و بیرونی این ساختمان (کلیسایی تاریخی) و سپس تماشای اشیای درونی آن (تابلوها و اشیای هنری مدرن)، تجربه دیداری شگفت انگیزِ تولد مدرنیته از دل سنت را در ذهن می نشاند. کتابخانه ملی دانمارک، موسوم به کتابخانه سلطنتی هم نمونه جالبی از پیوند بصری دنیای کهن و جهان مدرن است. این کتابخانه شامل دو ساختمان زیبا و متصل به یکدیگر؛ یکی قدیمی و دیگری مدرن است. ساختمان قدیمی کتابخانه در سال 1906 ساخته شده ولی به علت افزایش تدریجی عناوین کتاب ها و نیز افزوده شدن مجموعه های جدید به کتابخانه، در سال 1999 ساختمانی باشکوه و مدرن (موسوم به الماس سیاه ) در جوار ساختمان قدیمی ساخته می شود. این دو ساختمان جدید و قدیمی در دو سوی یک خیابان واقع شده اند و از طریق سه مسیر هوایی داخلی با یکدیگر ارتباط دارند. مخازن کتابخانه در ساختمان جدید و سالن های قرائت در ساختمان قدیمی قرار دارند. دکوراسیون داخلی و تجهیزات ساختمان جدید کاملا مدرن و امروزی است، درحالی که دکوراسیون و تجهیزات داخلی ساختمان قدیمی به همان صورت نخستین و سنتی حفظ شده است. از منظر بیرونی، همجواری و اتصال این دو ساختمان سنتی و مدرن، این تصویر را در ذهن بیننده می نشاند که جهان مدرن امتداد دنیای سنت است. هر یک از بناهای قدیمی کپنهاگ شجره نامه و سند هویتی ویژه ای دارند که سوانح عمرشان در آن درج شده است. برای نمونه ساختمان موزه دیوید سرگذشت جالبی دارد. پس از آتش سوزی سال 1795 کپنهاگ، پادشاه دانمارک بخشی از زمین های حاشیه باغ پیرامونی کاخ خود را برای اسکان مردم اختصاص می دهد و در فاصله سال های 1806 تا 1807م ساختمان هایی، ازجمله همین ساختمان موزه دیوید در آن ساخته شد. این ساختمان در طول عمر بیش از دوقرن خود چندین مالک به خود دیده و تغییراتی در آن پدید آمد تا سرانجام به تملک آقای کریستین لودویگ دیوید (1960 1878م)، حقوق دان و تاجر دانمارکی درآمد. از ساختمان های مسکونی کپنهاگ که بگذریم، خانه اموات این شهر هم دیدنی است. به قصد زیارت مزار سورن کِرکِه گور، فیلسوف شهیر دانمارکی، سری به گورستان آسیستنس زدم. گورستانی مصفا و قدیمی (تأسیس1760م) که مدفن بسیاری از مشاهیر دانمارک مثل سورن کرکه گور، هانس کریستین اندرسن، نیلز بوهر و دیگران است. آنچه در این گورستان سرسبز بیش از هر چیز احساس می شد، فضای زنده، شاداب و تنوع شکل مقبره ها و تزئینات به کاررفته در آنها بود. طرح های ابتکاری بسیاری از سنگ قبرها و نوع نمادها یا مجسمه های نهاده شده بر سر مزار متوفیان، به خوبی معرف حرفه یا علایق خفتگان در این مکان بود. این یادداشت برش های کوتاهی است از کپنهاگ به عنوان یک شهر دارای هویت. اینکه چرا این جنبه ها از حیات این شهر در چشم من برجسته تر شده، البته بی ارتباط با تجربه زیستی ام از زندگی شهری نیست. درواقع، دیدن شهری با هویت تاریخی مشخص که آرامش را به ساکنانش القا می کند، بی اختیار نگاه حسرت بار مرا به سوی شهرم، تهران، بازمی گرداند؛ شهری که این روزها بیش از آنکه یادآور سرگذشت دوقرن خود برای ساکنانش باشد، به یک کارگاه بزرگ ساختمانی شباهت یافته است؛ شهری که در اثر محو تدریجی بناهای قدیمی اش، خرده خرده حافظه تاریخی اش را از دست می دهد و به علت ابتلا به آلزایمر فرهنگی، قادر به گفت وگوی بصری با ساکنانش نخواهد بود؛ ساکنانی که زندگی در این شهر پرهیاهو و متراکم برایشان تبدیل به مسابقه ای بی پایان و بدون برنده شده است. دانشجوی دکترای جامعه شناسی

انتهای خبر/پیام ساختمان

چاپ شده در هفته نامه پیام ساختمان شماره 238

فهرست مطالب شماره 238

این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :

×